به گزارش سلام لردگان ، کتاب «احمدي روشن» از سري مجموعه کتابهاي «يادگاران» است که از سوي نشر «روايت فتح» براي سومين بار تجديد چاپ و روانه بازار نشر شده است.
کتاب «احمدي روشن» دربردارنده حدود يکصد خاطره از والدين، همسر، دوستان و نزديکان شهيد «مصطفي احمدي روشن است که به کوشش «مرتضي قاضي» به نگارش درآمده است.
نويسنده اين اثر را اينگونه آغاز ميکند: مصطفي هنوز پسر بچه بود که جنگ تمام شد، اما عشق مردان جنگ ردي در زندگياش گذاشت سرخ، از جنس پايداري. غير از اينها مصطفي يک جوان امروزي بود؛ در دانشگاه شريف درس خواند، زن و بچه و زندگياش را دوست داشت، خوشتيپ ميگشت، ماشين خوب سوار ميشد و اهل سرعت و هيجان بود.
بعد از دانشگاه براي کار رفت سازمان انرژي اتمي. از پست کارشناس شروع کرد و وقتي که شهيد شد، معاون بازرگاني سايت نطنز بود. اينها همه سرفصلهاي زندگي مصطفي است، اما کتاب «يادگاران» احمدي روشن، صد تصوير ساده است از جواني که شهادت را جدي گرفته بود.

در متن ذيل بخشهايي از خاطرات کتاب «احمدي روشن» از خاطرتان ميگذرد: دبيرستان، سال اول، نفري سه چهار تا تجديد آورديم. سال دوم رفتيم رشته رياضي. افتاديم دنبال درس. مسئلههاي جبر، مثلثات و هندسه را که کسي توي کلاس از پسشان بر نميآمد، حل ميکرديم.
صبح اول وقت قرار ميگذاشتيم ميآمديم مدرسه، يک مسئله سخت را ميگذاشتيم وسط، هر کسي که زودتر ابتکار ميزد و به جواب ميرسيد، برنده بود. حالي بهمان ميداد. درسهاي ديگرمان مثل تاريخ و ادبيات زياد خوب نبود، ولي توي درسهاي فکري و ابتکاري هميشه نمره اول کلاس بوديم. مصطفي کيفي ميکرد وقتي يک مسئله را از دو راه حل ميکرديم.
***
شبها ساعت ده توي اتاق بسيج خوابگاه سوره واقعه ميخوانديم. يک شب من و مصطفي زودتر رفتيم. مسئول اتاق آمده بود، برق روشن کرده بود و نوار مداحي گوش ميداد. مصطفي بهش گفت «اين اتاق بسيجه، ساعت ده هم بايد براي سوره واقعه باز بشه. تو الان نشستهاي برق و چراغ و ضبط رو روشن کردهاي. درست نيست، اينا بيتالماله».
***
رفقايم توي بسيج شنيده بودند مصطفي ازم خواستگاري کرده. از اين طرف و آن طرف به گوشم ميرساندند که «قبول نکن، متعصبه». با خانمها که حرف ميزد، سرش را بالا نميگرفت. سر برنامههاي بسيج اگر فکر ميکرد حرفش درست است، کوتاه نميآمد. به قول بچهها حرف، حرف خودش بود، معذرت خواهي در کارش نبود.
بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زياد بود که رفقام باور نميکردند اين همان مصطفايي باشد که قبل از ازدواج ميشناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببيند.
***
خواستگاري که آمد، نه سربازي رفته بود، نه کار داشت. خانوادهام قبول نکردند. گفتند «سربازيت را که رفتي و کار پيدا کردي، بيا حرف بزنيم». دو سال طول کشيد. آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضيشان کرد.
کمي بعد از ازدواج،با قانون قد و وزن معاف شد، بس که لاغر بود و قد بلند. توي سازمان انرژي اتمي هم مشغول شد. مهريه را خانوادهها گذاشتند، پانصد تا سکه؛ ولي قرار بين من و مصطفي چهاردهتا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه سکهها را به من داد. مراسم عقد و عروسي را خانه خودمان گرفتيم، خيلي ساده.
***
يکي از پنج شش نفري بود که اولين بار توانستند کار آزمايشگاهي زنجيره غنيسازي چهار درصد را انجام بدهند. قرار بود رئيس جمهور بهشان جايزه بدهد، ولي اسمش را نفرستادند. حتي ديدار رهبر که رفتند، مصطفي را نبردند.
مصطفي حرفش را ميزد. چند وقت بعد دعوايش شد و آمد بيرون. يکبار هم سراغ هيچ کدام از رفقايش که توي دولت کارهاي شده بودند، نرفت. رفت يک شرکت ديگر سازمان. ميگفت «ميخوام کار کنم». آنجا شد مأمور خريد؛ ايستاد و کار کرد.
انتشارات «روايت فتح» کتاب «احمدي روشن» از سري مجموعه کتابهاي «يادگاران» را در 100 صفحه و با قيمت 2800 تومان براي سومين بار تجديد چاپ و روانه بازار کتاب کرده است.( منبع خبرگزاري فارس )